آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما،4 شنبه 26 تیرماه 92و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت سوم

و باز26 تیر 92: از این خاطره ها فاصله میگیرم. بلند میشم و پدر و دختر رو به حال خودشون میذارم تا به بازی و شادیشون ادامه بدهند. ناهار رو آماده میکنم . با کلی ادا و اصول و شکلک و بازی در آوردن یه چند قاشقی هم میتونیم به آدرینا غذا بدیم. و طبق معمول یه عالمه شست و شوی صندلی غذا و لباس و خود شازده خانوم و ظرف و ظروف و زمین و زیر انداز میمونه درو دستمون. بعدش با هم سه تایی لالا میکنیم کمی. بعد از لالا اگر بشه قراره هزار تا از کارای بیرونمون رو با هم بریم انجام بدیم.آخه اینروز ها به خاطر سختی بردن آدرینا به بیرون اگر هم بریم بیرون حتما طوری برنامه ریزی میکنیم که بتونیم به چند تا کار با یه بار بیرون رفتن برسیم. میریم بیرون و به بعضی کارا میرس...
29 تير 1392

دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما،4 شنبه 26 تیرماه 92و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت دوم

فلاش بک: 24 تیر ماه نود و یک  دخترم بعد از استرس خیلی شدیدی که به من بعد از مشاجره با یک عزیز که از نزدیکترین های زندگیمه و اصلا در توقع نبود که تو اون شرایط من یه همچین استرسی رو به من وارد کنه در هفته سی و یک حاملگیم داشت به دنیا می آمد و من انقدر قلبا و روحا آزرده شده بودم که فقط داشتم از انواع و اقسام درد به خودم میپیچیدم و غافل بودم که چه خبره. الان میفهمم اینکه میگن زن باردار استرس بهش وارد نشه یعنی چی. چون بعضی وقتا خودمون هم نمیفهمیم که چه فاجعه ای میتونه بعد از این استرسها در انتظارمون باشه. البته در شرایط عادی من خیلی میتونم استرس ها رو رد کنم. یعنی اصلا خیلی چیزها که خیلی ها رو از پا میتونه در بیاره رو من اثر زیادی نمیذار...
29 تير 1392

دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما ،4 شنبه 26 تیرماه 92 و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت اول

 4 شنیه 26 تیرماه  بابایی برای دختر گلش یک عروسک خیلی خوشگل و بزرگ تقریبا سه برابر قد و هیکل آدرینا ! و برای مامان هم یه دسته گل خوشگل هدیه آورده بود.  جالبیش اینه که مامان توی یه سایت دنبال یه چیزی میگشت و برخورده بود به یه عالم عکس از دسته گلهای قشنگ و مامان حسابی هواش گل و گیاهی و لطیف شده بود و  بنابراین خیلی خیلی دسته گلی که بابا به مامان داد به جا بود و حسابی مزه داد. اینم عکس عضو جدید خانواده مون - آبجی خرسی -  و دسته گل آقای همسری :   وقتی جست و خیزها و شادیهای دخترکم رو در حالیکه با باباییش و عروسکش مشغول بود  میدیدم یادم اومد که سال پیش دقیقا در چنین روزهایی  چه وضعیتی داشتیم...غیر ...
28 تير 1392

عملیات خواباندن شازده خانم

از ساعت یازده شب تا کنون ادامه دارد  در طی این مدت حضرت ایشان بارها توسط مامان و بابا لالا اونده شدند ولی سه سوت بعد قبراق و سر حال بیدار شدند و جیغ و شادی و هورا الان هم از اتاق خواب به هال منتقل شدند تا بلکه کمی از اکوی جیغهای ملوکانه ایشان در پاسیو و نارضایتی های احتمالی همسایه های بیچاره که صدای بلبل ما را این موقع شب باید تحمل کنند کاسته شود. در حال حاضر صدای خر و پف پدر گرامی در آمده ولی حضرت ایشان مشغول دست دستی و خود خنده بندازی ، آواز خوانی و قربان خود رفتن ، صدا نازک کنی، صدا کلفت کنی و انواع و اقسام صدا در بیارون های ممکنه - آنهم دست تنها و در زیر نور مینیمم ممکن - می باشند. پی نوشت: بچه جان شما که هیچی نمیخوری ماشالا...
26 تير 1392

آدرینا رکورد میزنه!

برای مدت بیست ثانیه بدون هیج کمکی در حالیکه داشتی یه برش از کرفس خام رو روی لثه های متورم ملتهبت میکشیدی ایستاده بودی و به من زل زده بودی! منم سعی کردم جیغ نکشم و خیلی عادی بهت نگاه کنم. بعدش هم چند بار تکرار کردی که من زمان نگرفتم اینروز ها خیلی داری سعی میکنی راه بری انگار در حد 3-4 فدم هم بر میداری.  مثلا میشه حدود یک متر. از کنار مبل دستت رو رها میکنی و به وسط یا گوشه دیگه یا به سمت من میایی قیافه ات درست شبیه بند بازی میشه که با هیجان سعی داره تعادلش رو حفظ کنه پاهای خوشگل ناز کوچولوت رو همیشه با مدل خاصی نگه میداری، بعضی وقتا شبیه بالرین ها، بعضی وقتا ژست مانکنها رو میگیری و یه پا عقب یه پا جلو با کلی افه که میم...
25 تير 1392

آدرینا و شهابهای آسمانی

چه رازیست بین آسمان و آدرینا که هر بار که با هم به تماشایش میرویم برایش شهابی رخ می نمایاند؟ انشالله که خیر است  این شهاب باران و آتش بازی که آسمان دخترم را مهمان میکند. پی نوشت: هر بار که با هم به بالا پشت بام منزل رفته ایم تا با دخترکم گشتی بزنیم و هوایی بخوریم و آسمان ر ا تماشا کنیم شهاب شنگی رو در آسمان دیده ایم. انشالله خیر است؟  
20 تير 1392

َشــــــــــــــــــــــــوک...

تو شوکم دست و پام قفله یه خطر وحشتناک از بیخ گوشمون رد شد آیا رد شد واقعا؟ ِآیا خدا به من رحم کرد یا به معصومیت و بی گناهی دخترم؟ کاش گریه م بگیره یا بتونم داد بزنم جیغ و داد کنم فعلا تو شوکم کاش بتونم از زیر بار فشار این شوک یه تکون به روح و روانم بدم...
11 تير 1392

ده ماهگیت مبارک شازده خانم! شمعهای کیکت دو رقمی شد!!! (+عکس)

میدانم که به زودی تعداد شمعهای سالهای عمرت دور رقمی خواهد شد ولی امشب از اینکه تعداد شمعهای ماهگرد تولدت دو رقمی شده بود در بهت و وجد، نا باوری و خوشحالی و در یک کلام در قلب تمام احساسات متناقض بودم... ناز گلکم دوست دارم زود و خوب بزرگ شوی ولی امشب در کنار همه شادیها و شکر گزاریها برای لحظاتی ترسیدم  از فکر اینکه پیش از آنکه خوب کودکیت را مز مزه کرده باشم اندازه خودم بزرگ شده باشی. ناز گلم ده ماهگیت مبارک . چه کسی باور میکند که تنها دو ماه دیگر مانده تا یکساله شوی؟! بقیه در ادامه مطلب... بالاخره به یکی از آرزوها و حسرتهامون رسیدیم و ماهگردت رو در کنار خانواده دایی عزیز هم تونستیم جشن بگیریم و اونا هم تونستند برای اولین بار نه ا...
10 تير 1392

آدرینا کلمات رو تکرار میکنه!

روز تولد دایی آلمانی که تعطیل هم  بود همه مهمونها رو با گفتن " آد ِ نا " ! بعد از هر چند باری که مامان صداش میکنه سورپرایز میکنه ! همه میپرن بالا پایین از خوشحالی و هیجان. بچه ام با چشمون باز به همه نگاه میکنه و طبیعتا دلیل اینهمه سرو صدا و هیجان رو نمیفهمه. همون روز شبش موقع خواب، نصفه شب خوابش نمیبرد و داشتم باهاش بازی میکردم و شعر میخوندم شعر چشم چشم دو ابرو رو میخوندیم چند بار پشت سر هم گفتم چشم، چشم... دیدم یه فرشته ای داره میگه: چیش، چیش من: !!!!!!!! به روم نمیارم. نفسم بند میاد ولی به روم نمیارم و ادامه میدم بازم میگه: چیش! دیگه انقده ذوق میکنم که باباش رو صدا میکنم و میگم فیلم بگیر. خوشبختانه ازش فیلم داریم که تو...
5 تير 1392

آدرینا سعی میکنه اسم خودش رو بگه!

صداش میزنم  و میگم: آدرینـــــــــــــــــــا نگام میکنه و میگه: آ دِ دِ! به روی خودم نمی آرم و بازم میگم: آدرینــــــــــــــــــــــــا بازم با همون لحن و تن صدای من میگه: آ دِ دِ! و باز هم و باز هم... خوب معلومه دیگه بدش چی میشه، مگه من دلم از آهنه، میپرم ماچ مالیش میکنم دیگه! پی نوشت: الان که سر این پستم صداش از تو هال میاد داره به نازکترین و نرمترین و ظریفترین و مهربانانه ترین صداها میگه: آدر ِآآآآآآآآآآ!  
2 تير 1392