دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما،4 شنبه 26 تیرماه 92و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت سوم
و باز26 تیر 92: از این خاطره ها فاصله میگیرم. بلند میشم و پدر و دختر رو به حال خودشون میذارم تا به بازی و شادیشون ادامه بدهند. ناهار رو آماده میکنم . با کلی ادا و اصول و شکلک و بازی در آوردن یه چند قاشقی هم میتونیم به آدرینا غذا بدیم. و طبق معمول یه عالمه شست و شوی صندلی غذا و لباس و خود شازده خانوم و ظرف و ظروف و زمین و زیر انداز میمونه درو دستمون. بعدش با هم سه تایی لالا میکنیم کمی. بعد از لالا اگر بشه قراره هزار تا از کارای بیرونمون رو با هم بریم انجام بدیم.آخه اینروز ها به خاطر سختی بردن آدرینا به بیرون اگر هم بریم بیرون حتما طوری برنامه ریزی میکنیم که بتونیم به چند تا کار با یه بار بیرون رفتن برسیم. میریم بیرون و به بعضی کارا میرس...
نویسنده :
الهه
19:30